بعضی وقتا، یه جاهایی، توی یه مکان اشتباه، متوجه یه اعتماد اشتباه، به یه آدم اشتباهی میشی…

قبلش فکر میکردی که اون طرفو مثِ کف دستت میشناختی…

همونطور که خودتو میشناسی…

ولی یه سری حرفا، از ذات حقیقیش پرده بر میداره…

درست مثِ پرده‌ی اکران سینما…

با این تفاوت که

تو اون لحظه نمیدونی تعجب کنی…

عصبی شی…

یا خوشحال باشی که یه حقیقت تلخو فهمیدی…

درست اینگار زندگیت به دو نیمه مساوی تقسیم میشه…

قبل و بعد از اون اتفاق…

تو خلوت به خودت میگی که:

حیف اون همه اعتماد،

که خرج یه آدم اشتباه شد…

همین کافیه که جرقه بی اعتمادی به همه!!!!! تو ذهنت شراره های آتیشو

داخل تک تک سلولای وجودت شعله ور کنه…

حتی به نزدیک ترین آدمای اطرافتم شک میکنی…

درست وقتی این اتفاق بولد تر میشه که

تو یکی از مهمترین برهه های زندگیت باشی

ینی کنکور!!!